آموزش موضوعی نیست که بشر تازه با آن آشنا شده باشد.بشر قرن هاست که از طریق آموزش سعی می کند نسل های آینده خود را برای زندگی آماده کند. و شرایط بهتری برای آیندگان خود فراهم کنند.سال هاست که مدارس و دانشگاه ها به وجود آمده اند.این نهاد ها به سرعت زندگی بشر را تغییر دادند و دنیای جدیدی را به وجود آوردند که در آن علم با سرعت فزاینده ای پیش می رفت و موتور این پیشرفت هم دانشگاه بود.در آن زمان افرادی که از دانشگاه خارج می شدند به عنوان برترین و متخصص ترین افراد شناخته می شدند و به سرعت وارد بازار کار می شدند.اما امروزه دیگر خبری از این حرف ها نیست.اگر پای صحبت دانشجویان نشسته باشید،احتمالا با فضای ناامید آنها آشنا هستید.چیزی که اکثر آن ها را رنج می دهد؛آینده ای است که چندان روشن نیست.بی انگیزگی آنها را می توان از جملاتی مانند:(حالا مدرک بگیریم ببینیم چی میشه)و یا (واسه من فقط مدرکش مهمه)فهمید.
اما چرا آموزش برای ما مهم است؟ شاید برای اینکه آموزش قرار است کمک کند تا به دنیای بهتر و بزرگتری برویم. دنیایی که الان هنوز شکل نگرفته و به آن دسترسی نداریم. دانش آموز مدرسهای امروز قرار است حدود ۵۰ سال بعد بازنشسته شود. ما هیچ ایدهای نسبت به آن زمان نداریم. نسبت به اینکه دنیا در آن موقع چگونه خواهد بود و مردم چگونه زندگی خواهند کرد. ما تلاش میکنیم با دانستههای امروز خود، فرزندانمان را برای دنیایی که نمیشناسیم آماده کنیم!
اما حقیقتا دانشگاه های امروز چقدر توانسته اند در این زمینه به درستی عمل کنند.
در همین دانشگاه های گیلان خودمان هم ما در دانشگاه کتاب می خوانیم،سر کلاس ها حاضری میخوریم،به سخنان اساتید گوش می دهیم،و دائما می شنویم که درس هایتان را خوب بخوانید تا معدلتان بالا باشد.ودر نهایت ارزشیابی توانایی ها و سطح علمی هم با یک برگه ای که باید سیاه تحویل شود سنجیده می شود البته خیلی اهمیتی ندارد که برای رسیدن به پاسخ های صحیح خوب مطالعه کرده باشی یا خوب تقلب.چون در نهایت مدرکش مهمه.نظام آموزشی ارزشی برای خلاقیت ها و نوآوری ها قائل نیست.فقط شب امتحان را خوب باید خواند.
البته مشکل خیلی قبل تر از دانشگاه آغاز می شود، در مدرسه.مدارس ما جایی است که خلاقیت کودکان نابود می شود. کن رابینسون که از بزرگترین تحلیلگران حوزه آموزش در جهان بوده و به دولتهای مختلف در اینباره کمک کرده است می گوید: خلاقیت چیزی شبیه سواد است. نداشتن خلاقیت با بیسواد بودن فرقی ندارد. البته فرزندان ما خلاق به دنیا میآیند. این ما هستیم که خلاقیت را در آنها از بین میبریم.
شاید همهی شما داستان آن دختر شش سالهای را شنیده باشید که داشت نقاشی میکشید.
معلم پرسید: چه کار میکنی؟
دانش آموز گفت: دارم تصویر خدا را میدانم.
معلم گفت: هیچکس نمیداند خدا چه شکلی است!
دانش آموز گفت: تا یک دقیقه دیگر که نقاشی من تمام شود، همه میفهمند!
کودکان از اشتباه کردن نمیترسند. این ما هستیم که آنها را در چارچوبهای مختلف قرار میدهیم و از اشتباه کردن میترسانیم. البته منظور من این نیست که هر کس اشتباه کند، خلاق است. اما باید قبول کنیم که اگر آماده خطا کردن و پذیرش خطاها نباشیم، نمیتوانیم خلاق بشویم.
ما به تدریج که بزرگتر میشویم، ظرفیت خطا کردن و ظرفیت پذیرش خطای دیگران را از دست میدهیم. سیستم آموزشی هم به ما میآموزد که اشتباه کردن، بدترین کاری است که تو میتوانی انجام بدهی.
پیکاسو جمله معروفی دارد که میگوید: همه بچهها هنرمند به دنیا میآیند. مسئله این است که چه کنیم تا آنها وقتی بزرگ شدند هنرمند باقی بمانند؟
امروز اگر بیگانهای از سیارهای دیگر به زمین بیاید و به رفتار و زندگی ما نگاه کند، هرگز نمیفهمد خاصیت این نظام آموزش عمومی که در کره زمین وجود دارد چیست! نه میتواند موفق شدن را تضمین کند و نه زندگی بهتر را و نه برنده بودن را. پس این آموزش برای چیست؟
به نظر میرسد که در سراسر دنیا، نظامهای آموزشی درست شدهاند که استاد دانشگاه بسازند!
البته وضعیت امروز نظام آموزش عمومی در سراسر جهان قابل درک است. این نوع نظام عمومی آموزش، قبل از قرن نوزدهم وجود نداشته است. صنعتی شدن این ارمغان را هم با خود آورد. همه یا باید به بالاترین سطح کارخانهها میرسیدند یا باید استاد دانشگاه میشدند تا به دیگران کمک کنند به بالاترین سطح کارخانجات و صنایع برسند.
طبیعی است که نظام دانشگاهی هم، دنیا را همانجور که خودش میفهمید و میدید به ما یاد داد و قبل از هر چیز، به ما آموخت که «استاد دانشگاه» یکی از بالاترین مدارج اجتماعی است. طبیعی است که استاد دانشگاه، دیدگاهی غیر از این را هم منتقل نکند. امروز میبینیم که تمام نظام آموزشی عمومی قبل از دانشگاه، فقط یک هدف را دنبال میکند: ورود به دانشگاه.
آدمهای خلاق و مستعد و توانمند زیادی وجود دارند که در این مسیر با استانداردهای عمومی نظام آموزشی، موفق به نظر نمیرسند و کم کم به این نتیجه میرسند که اساساً خلاق و مستعد و توانمند نیستند.
یونسکو گزارش میدهد که در سه دههی آینده، تعداد آدمهایی که از دانشگاه بیرون میآیند بیشتر از کل آدمهایی است که از آغاز تاریخ تا کنون از دانشگاهها فارغالتحصیل شدهاند! طبیعی است که در این شرایط، مدرکها دیگر به درد نخواهند خورد.
ما امروز به یک «تورم آکادمیک» یا «Academic Inflation» گرفتار شدهایم. همان کاری را که قبلاً یک دیپلم انجام میداد، بدون اینکه تغییر خاصی کرده باشد به یک لیسانس سپرده میشود. همان کاری که یک لیسانس انجام میداد به یک کارشناس ارشد یا فارغ التحصیل دکترا سپرده میشود. اما این روند نمیتواند ادامه پیدا کند.
باید یک حقیقت را قبول کنیم دانشگاه های ما از روزگار عقب افتاد اند اگر این عقب افتادگی ها جبران نشود معلوم نیست چه آینده ای به وجود خواهد آمد.ما باید تلاش کنیم. باید تلاش کنیم تا فرزندانمان را برای زندگی در آیندهای بهتر آماده کنیم. آیندهای که اگر چه ما آن را نخواهیم دید. اما آنها آن را تجربه خواهند کرد.