به گزارش خبرگزاری تابناک کرمانشاه به نقل از ایسنا،برای خواندن این یادداشت چند زن را تصور کنید که با صدایی سوزناک و با حالی ناله مانند آوازهای سوگواری را زیرلب میخوانند و میان این آواها هق هق گریه سر میدهند. این مدل عزاداری (مور) در زنان منطقه کردنشین ما برای عزاهای سنگین مرسوم است و دلم میخواهد پس زمینه خواندن این گزارشگزاری تابناک کرمانشاه باشد.
حال هیچکداممان از 13 دی که سردارمان را به شهادت رساندند خوب نیست. تازه مراسمهای وداع و خداحافظی تمام شده بود که یک خبر تلخ دیگر از 18 دی باعث شد که حالمان همچنان خوب نشود، از همان صبحی که سایتها نوشتند"هواپیمای اکراین" با 176 مسافر سقوط کرده. هواپیمایی که ایرانی، کانادایی، افغان، اکراین یا هر ملیت دیگری که مسافرانش داشتند از ذهنمان رفت.
همان ساعتهای اول 71 قطعه عکس با عنوان گزارش تصویری سقوط هوایپمای اکراین روی سایت ایسنا رفت و اولش هم قرمز نوشته شده بود این عکسها حاوی تصاویر دلخراش است، عکسهایی که بعضی از دلخراشترینهای آنها از روی سایت پاک شد تا خاطر بازماندگان مکدر نشود، اما خیلی از ما دیدیمشان و هفت روز است که حالمان خوب نیست.
میخوابیم، بلند میشویم، نان میخوریم، مصاحبه میگیریم و جلسه میرویم، ولی حالمان خوب نیست و این عکسها مدام جلوی چشمهایمان است.
همپای خواهر سعید که لحظههای اول آنقدر حالش بد بود که نمیدانست کیِف و اکراین با هم نسبتی دارند یا نه و مادر سعید که دور هال میچرخید در حالی که سینه میزد. همپای مادر پونه که دیگر گوشیاش را نگاه نمیکند تا چشمش به لبخند عکس عروسی نیفتد، به صورت طبیعی و جراحی نشده پونه که در قاب کنار همسرش دست به دست میشود.
همپای پدر راستین حالمان بد است، که هفت شب است روی تخت کوچک راستین خودش را جا میدهد و میگوید: چه احساسی میتونم داشته باشم؟ احساسِ چی؟
برای آرزوهای پریسا و چشمان ریرا حالمان بد است، برای پدری که قرار بود دیگر سهشنبهها هم پیش ریرا بماند، ریرایی که دیگر نیست قصه گوش کند، قصه "شعبان کَر" مثنوی، حالمان خوب نیست که حامد دیگر بغل ریرا ندارد.
برای حال پدری که در یکی از همین عکسها هست، لب جویی که پر از تکه لباس و کاغذ و قطعات آهن و عروسک است نشسته و درد شکستن کمرش را از همینجا میتوانم در عکس ببینم که فکر نکنم هیچ دکتری بتواند درمانش کند.
حالمان برای یک لنگه کفش قرمز کودکانه افتاده کنار لاشه هواپیما خراب است، برای عروسک سوختههایی که بچهها لحظه آخر حسابی از ترس در بغلشان فشار داده بودند و شاید پدرهایی که بازماندهاند حتما این عروسکها را بخواهند، چون بوی لحظههای آخر بچههایشان را میدهد.
حتما حال نیروهای امدادی هم حالا حالاها خوب نمیشود، آنهایی که داشتند یک تکه دست و یک تکه پا و یک انگشت را با هم جفت و جور میکردند و در کیسههای سبز و خاکستری جا میدادند، کیسههایی که حجم زیادی از جایشان به خاطر پیکرهای نصفه و نیمه خالی بود.
نیروهای آتشنشانی هم یک هفته است درد دارند، از همان لحظه که باید قطعات پیکرها را با بیل از روی زمین جمع میکردند، قطعات پیکرهایی که با علفهای خشک، آهن سوخته، تکه پارچه، سیم لپتاپ و... آمیخته بود.
خلبان بالگردهایی که همان گرگ و میش صبح که در هوای غبارآلود روی منطقه پرواز میکردند و پیکرها و لاشه هواپیما که هنوز دود میکرد را دیدند و بعد از بالا نظارهگر 176 کیسه حمل جسد بودند که کاملا ردیف و منظم و البته بسیار سبک و توخالی کنار هم چیده شده بود، هم حال و روز خوبی ندارند.
حالمان از دیدن تصاویر مادرانی که چند نفری به سمت کهریزک برای دادن DNA میرفتند، خیلی خیلی بد است.
از تصور حال مطهره، دلارام، امیرحسین، سیاوش، رامین، شادی، حدیث و... در لحظههای آخر هم حالمان بد است، از جیغهای دم آخر و دستهای که از هراس باز ماند و بغلهای محکمی که شاید تنها راه فرار از ترس بود.
برای "وُلودیمر" هم حسابی حالمان بد است، خلبانی که در لحظههای آخر به فکر بغل کردن دخترانش بود، خلبانی که هواپیما را از مناطق مسکونی دور کرد، تلاش کرد شاید بتواند به فرودگاه برگردد و برای ما همیشه یک قهرمان است.
هرچقدر هم شمع روشن کنیم، یادبود بگیریم و پیگیری کنیم حالمان باز خوب نمیشود چون شما دیگر برنمیگردید، پدر ریرا با هزار شمع هم دیگر نمیتواند برای دخترش قصه بگوید، رحیمه، الناز، امیر، آراد و... هیچوقت برنمیگردند.
همه ما حالمان بد است، انگار که برادری، همسری، خواهری کسی در پرواز 752 داشتیم که دیگر برنمیگردد.
هشتگ سقوط هواپیمای اکراین و دیگر هیچ ...